به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست

شیطان بخوبى میداند که براى اغواى شما فرزندان آدم از چه راهى وارد شود و چگونه عقاید دینى شما را از درون شما بزداید. این دشمن بسیار نیرومند را نباید دست کم گرفت و نباید از وى غفلت کرد. این همان دشمن غدار نابکار است که میداند که براى اغواى فرزندان آدم علیه السلام چه دامى بگستراند و چگونه حملات خود را بر عقاید انسانى ماهرانه انجام بدهد.
امیر المؤمنین علیه السلام در جملاتش دو مسئله را در باره اغواهاى شیطانى متذکر شده است: یکى این که-  شیطان طرق مختلف فریفتن مردم را مى‏داند و مى‏فهمد که از چه راهى به گمراه کردن انسان وارد شود. دوم-  این که شیطان براى سلب عقاید اولاد آدم دست به حمله آشکار و ناگهانى بیکبار نمى‏برد، بلکه با نیرنگهائى بسیار پنهانى و تدریجى دست به کار مى‏شود و از اعمال کینه‏توزى خود در باره فرزندان آدم خوشحال مى‏گردد.
این روایت از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نقل شده است که: إنّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم (شیطان در وجود اولاد آدم علیه السلام مانند خون در رگهایش در جریان است) بدانجهت که قدرت اغواگرى شیطان در حد علت تامه نیست و انسان مى‏تواند با قدرت شخصیت خود، شیطان را از خود دور نماید، لذا این موجود خبیث دفعتا و با یک حمله وارد عرصه پیکار با عقاید انسان نمى‏گردد، بلکه همچنان که با مهارت در کیفیت اغواء دست بکار مى‏شود، حمله خود را به تدریج از نقاط ضعف آدمى شروع مى‏کند و همان گونه که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: به تباه ساختن یکایک عقائد و باورهاى آدمى مى‏پردازد.
شیطان نخست معاصى را در نظر انسان سبک جلوه مى‏دهد و با تاریک ساختن تدریجى درون آدم به دستبرد به عقائد او مى‏پردازد. خداوند متعال مى‏فرماید: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (سپس عاقبت امر کسانى که مرتکب بدیها شدند آیات خداوندى را تکذیب نمودند و آن آیات را مورد استهزاء قرار دادند)
مطلب بسیار جالب بالا از کتاب ترجمه‏وتفسیرنهج‏البلاغه علامه محمد تقی جعفری ، ج 21 ، صفحه‏ى 287 انتخاب شده است. این کتاب بسیار جالب و در سطح فهم همه است. اگه وقت کردین یه سری حتما بهش بزنین . شاید ازش خوشتون بیاد. این کتاب بیست و هفت جلد است که مسائل زیادی از فلسفه و معارف اسلامی و پاسخ شبهات جدیی مثل نظرات سروش و بقیه دانشمندان غربی و مطالب تاریخی و اجتماعی و به خصوص شیوه های حکومت داری و سیاست و مثل اون رو بیان کرده.
چیزی که نظر من رو در متن بالا جلب کرد که گفتم اون رو به شما هم نشون بدم شاید براتون جالب باشه ، نکته ای است که در زمینه پنهانی و آشکار نبودن وسوسه های شیطان بیان کرده. گفته شیطان حمله یکباره نمی کنه طوری که ما بفهمیم. بلکه چون قدرت کمی داره، زرنگی می کنه. وسوسه هاش خیلی خفیف هستش. اونقدری که جلب توجه نمی کنه . البته وسوسه های شدید رو هم داره. اما اونهایی که از طریق اون کارش رو انجام می ده وسوسه های خفیفش هستش. یک وقت حواسمون نیست به کاری دست می زنیم که اصلا برای ما سودی ندارد.

به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست

شعر بسیار زیبای زیر از مهدی جعفری در کتاب ادبیات مهدویت آمده است. این شعر به قدری زیبا بود که دلم نیامد آن را ثبت نکنم تا سایر دوستان ببینند. به همه پیشنهاد می کنم این شعر را حتما بخوانند چون بسیار زیبا است.  

اگر که شعر اندکی طولانی است از همه دوستان عذر می خواهم. بهتر است ابتدا این صفحه وبلاگ را ذخیره کرده و سپس سر فرصت این شعررا بخوانند. 

ای غایب از چشمان ما

***یارا ببین چشمان ما ***

***این درد بی درمان ما ***

***این خار در چشمان ما ***

***وین دیده گریان ما ***

***این کوه غم بر جان ما ***

***دیگر چه باشد آن ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***یارا سلامت می کنم ***

***چشمم به راهت می کنم ***

***دیده سرایت می کنم ***

***هر شب صدایت می کنم ***

***این جان فدایت می کنم ***

***ای نازنین پنهان ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***یارا به راهت می شوم ***

***مست نگاهت می شوم ***

***جزو سپاهت می شوم ***

***همراز آهت می شوم ***

***هم اشک چاهت می شوم ***

***گر بگذری بر دیده ها *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***یارا غبارت می شوم ***

***چون جان نثارت می شوم ***

***در انتظارت می شوم ***

***دور مدارت می شوم ***

***من بی قرارت می شوم ***

***جانم به قربان شما *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***مولا جوابم می کنی؟ ***

***در غم هلاکم می کنی؟ ***

***پر اضطرابم می کنی؟ ***

***یا خود خطابم می کنی؟ ***

***خود انتخابم می کنی؟ ***

***تا من بیایم جمعه ها *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***ای شه امانم می دهی؟ ***

***خود را نشانم می دهی؟ ***

***ملک جهانم می دهی؟ ***

***سوز نهانم می دهی؟ ***

***هم خود زبانم می دهی؟ ***

***تا گویمت مدح و ثنا *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***مستی عالم مست تو ***

***هستی عالم هست تو ***

***هست همه در دست تو ***

***دست همه پیوست تو ***

***پیوسته جان پابست تو ***

***گریان تو چشمان ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***زلف تو و ابروی تو ***

***ماه تمام روی تو ***

***وان حلقه های موی تو ***

***زیبا لب دلجوی تو ***

***مینو شمیم کوی تو ***

***وصف بهشت جان ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***مولا زمان شیدایی ات ***

***جان جهان سودایی ات ***

***پیوسته دل ارزانی ات ***

***مجنون تو صحرایی ات ***

***عالم همه قربانی ات ***

***یک گوشه چشمی حالیا *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***دلها همه پروانه ات ***

***دلها همه کاشانه ات ***

***دلها همه دیوانه ات ***

***در حسرت پیمانه ات***

***پوینده راه خانه ات ***

***گر بگذری بر کوچه ها *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***من تشنه روی توام ***

***آشفته موی توام ***

***در حسرت کوی توام ***

***صد لیلی بوی توام ***

***در بند ابروی توام ***

***جانان! به سوی جان بیا *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***ای همدم باد سحر ***

***در آسمان ما قمر ***

***صد یوسف اندر پشت سر ***

***آیینه خیر البشر ***

***یعنی امام منتظر ***

***برکش نقاب از ره بیا *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***هر دم شوی اندر نظر ***

***از بهر تو در پشت در ***

***آیند اصحاب سحر ***

***جوینده ره بی پا و سر ***

***خواهی بیایی از سفر؟ ***

***زیبا نگار قرنها *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***ای جلوه ای در طور ما ***

***ای نور اندر نور ما ***

***نور دو چشم کور ما ***

***عیسای هر رنجور ما ***

***در غربت و مستور ما ***

***پر درد از هجران ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***مستور چون زهرای ما ***

***تنهای چون مولای ما ***

***اسرار در سینای ما ***

***وی هم نوا با نای ما ***

***وی اشک طوفان سای ما ***

***ای کوثر آدینه ها *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***موسی به قربان شما ***

***عیسی به فرمان شما ***

***یعقوب گریان شما ***

***یوسف پریشان شما ***

***جان علی جان شما ***

***دستم به دامان شما *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***جانا چراغ دل تویی ***

***این دیده را ساحل تویی ***

***آواره را منزل تویی ***

***نور دل غافل تویی ***

***جان مرا قابل تویی ***

***بشنو سلام جان ما *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***هم جان تو و جانان تویی ***

***امداد بی پایان تویی ***

***شه بیت هر دیوان تویی ***

***محبوب هر دوران تویی ***

***ارباب صد خاقان تویی ***

***بنما کرم بر این گدا *** 

 

ای غایب از چشمان ما

***ای یوسف زهرا بیا ***

***هم ناله با مولا بیا ***

***آواز بغض آسا بیا ***

***اندر بقیع ماوا بیا ***

***شرب مدام ما بیا ***

***غایب ز جهل ما بیا *** 

 

ای غایب از چشمان ما 

***ای ساربان جان بیا ***

***ای همره قرآن بیا ***

***ای رونق ایمان بیا ***

***آب کویرستان بیا ***

***نور شب هجران بیا ***

***وی لولو و مرجان بیا *** 

    

به نام حضرت دوست که هرچه دارم از اوست

با سلام به همه دوستان گرامی و عزیز و ارجمند. پیشاپیش ولادت امام زمان (عج) را به همه تبریک می گویم. امیدوارم که اوقات خوشی را سپری کنید. شعر زیر را از قیصر امین پور به همراه چند عکس زیبا به مناسبت نیمه شعبان به همه دوستان خوبم تقدیم می کنم. امید که مورد رضایت دوستان واقع شود.

آرامش طوفانی

***طلوع می کند آن آفتاب پنهانی***

                ***ز سمت مشرق جغرافیای عریانی***

***دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست؟ ***

               ***شنیده ام که کسی می آید به مهمانی ***

***کسی که سبزتر است از هزار بار بهار ***

             ***کسی شگفت کسی آنچنان که می دانی ***

***تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد ***

            ***بیا که می رود این شهر رو به ویرانی ***

***در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست ***

           ***که روشن است در این کوچه های ظلمانی ***

***کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق ***

          ***بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی ***

   

همیشه شاد و پیروز باشید.

پنج شنبه هشتم 5 1388

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست

در کتاب گفتنی های تاریخ آمده است که :

محمد علی شاه پس از به پادشاهی رسیدن دستور داد که مجلس شورای ایران را به توپ بستند و کلا مشروطیت را لغو کردند . به دنبال این کار ناآرامی در کشور ایجاد شد و مشروطه خواهان با سلاح در تهران به مقابله با قوای محمد علی شاه پرداختند و انسانهای زیادی کشته شدند .

قوای محمد علی شاه با کمک قزاق های روسی به ریاست لیاخوف به جنگ با مردم می پرداختند . در موقع این جنگ نیروهای مشروطه خواه به خودشان می گفتند که مراقب باشید که نیروهای روسی را نزنید . که بهانه دست روسیه می دهید و نیروهایش را وارد خاک ایران می کند و دمار ار روزگار مردم در می آورد .

لذا تنها به کشتن نیروهای ایرانی ارتش محمد علی شاه مبادرت می کردند . نیروهای روسی که از این امر آگاه بودند به راحتی در خیابانها می رفتند و هر جا مشروطه خواهی را می دیدند می کشتند بدون اینکه ایرانی ها بخواهند روسی ها را بکشند .

سرانجام زمانی که این درگیری پایان یافت و مشروطه خواهان پیروز شدند ، لیاخوف به نزد سردار اسعد و نیز سپهدار که از خان های بزرگ مشروطه خواه و رئیسان نیروهای مشروطیت محسوب می شدند رفت و شمشیرش را از کمر باز کرد و گفت که من تسلیم هستم . با من هر کاری که می خواهید بکنید .  

اما سردار اسعد شمشیر لیاخوف را دوباره به کمر او بست و گفت که تو فقط به دستورات مافوق یعنی محمد علی شاه گوش می کردی . پس گناهی نداری . تو سرباز شجاعی هستی . پس اکنون نیز به وظیفه ات ادامه بده و همان مسئولیت قبلی همچنان بر عهده تو است .

این داستان بیانگر دخالت و نفوذ بسیار زیاد نیروهای بیگانه در ایران است . وقتی این همه مردم را می کشتند به آنها می گفتند که به وظیفه شان عمل می کند . واقعا چقدر این کشورهای استعمار گر در ایران نفوذ داشتند ؟

به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
با سلام به همه دوستان گرامی . بالاخره دارم بعد از مدتهای زیادی دوباره توی وبلاگ خودم چیز می نویسم .
این مطلب باز هم مربوط به تاریخ می شود . چیزی که از آن درسهای زیادی می شود گرفت .
موقع چوب خوردن باید چوب خورد و موقع غذا خوردن باید غذا خورد .
در کتاب گفتنی های تاریخ تالیف علی سپهری اردکانی آمده است : در سال 1323 به واسطه جنگ بین روس و ژاپن در ایران قند کمیاب شد و به همین دلیل قیمت آن در کشور بسیار زیاد شد . علاء الدوله حاکم تهران ( از خانهای بزرگ آن زمان ) چند تن از تجار تهران را به جرم گرانفروشی به فلک بست و چوب زد .
در آن هنگام حاج هاشم پیرمرد که عمری را به نیکوکاری گذرانده بود را به نزد علاء الدوله بردند . علاء الدوله به او گفت : چرا قند را گران کردید ؟ سید پاسخ داد به واسطه جنگ بین روسیه و ژاپن قند کمتری به ایران وارد می شود . علاءالدوله گفت باید تضمین کنید که قند موجود را به قیمت سابق می فروشید . وگرنه شما را فلک می کنم .سید گفت : من قند را به همین قیمت می خرم و به همین قیمت هم می فروشم . ارزان تر فروختن آن امکان ندارد . در این صورت ضرر زیادی می کنم . پس من نمی توانم تضمین کنم . اما صد صندوق قند برای من مانده است که اگر اجازه بدهید همه را تقدیم جنابعالی کنم و دست از تجارت بردارم .
علاء الدوله بسیار عصبانی شد . دستور فلک سید را داد . در این هنگام پسر این سید نیز داخل شد . خود را روی پدرش انداخت و گفت من را فلک کنید نه پدرم را . پس حاکم تهران دستور داد هر دو را فلک کردند . فراشان چوب زیادی به پاهای این دو نفر زدند .
در این هنگام برای علاءالدوله غذا آوردند . حاکم تهران بر سر سفره نشست . دستور داد پاهای سید را باز کردند و به سید دستور داد که بر سر سفره بیاید و به او گفت : وقت چوب خوردن باید چوب خورد و وقت غذا خوردن باید غذا خورد . 
شنبه هفدهم 12 1387
X